نامادری مهربان ( زیر پوست شهر )

 

مهربانی نامادری

نویسنده: فاطمه شعبانی

نامادری‌ها معمولا حتی در قصه‌ها هم نامهربان هستند و بچه‌های شوهرشان را اذیت می‌کنند. اما نیره خانم قصه ما، یک‌تنه جور همه نامادری‌ها را کشیده و هر کسی که فقط یک‌بار جمع خانواده‌اش را ببیند، حتما با خودش می‌گوید یک زن چقدر می‌تواند خوب باشد؟ نیره چوزوکلی، همسر سیدعلی اکبر موسوی‌پور، همان نامادری خوب قصه ماست که همه تصورات آدم را نسبت به این نقش عوض می‌کند.

روشن‌شدن چراغ

مهربان است و چهره و لحن حرف‌زدنش کاملا مادرانه. اگر در جریان باشید، نمی‌توانید تشخیص بدهید که سه‌تا از چهار فرزندش را خودش به دنیا نیاورده است. از زمانی که همسر اول سیدعلی اکبر موسوی‌پور بر اثر بیماری از دنیا رفت و بچه‌هایش را تنها گذاشت، نزدیک به سی سال می‌گذرد. سیدعلی ‌اکبر مرد کار بود و بچه‌ها به‌خصوص مهدی که کوچک‌تر بود، به کسی نیاز داشتند که مراقب‌شان باشد. خانواده نیره خانم سال‌ها در همسایگی آنها زندگی می‌کردند و با همدیگر آشنا بودند. این‌طور می‌شود که چراغ خانه سیدعلی اکبر دوباره روشن می‌شود.

مثل مادر

نیره خانم از آن روزها تعریف می‌کند: «همسایه بودیم و خانواده‌ها با همدیگر رفت‌وآمد داشتند. از اخلاق و رفتار هم کاملا خبر داشتیم. وقتی قرار شد با سید ازدواج کنم، با بچه‌ها صحبت کردم که عمر مادرتان بیشتر از این به دنیا نبود. من می‌خواهم بیایم و همه کارهایی را که یک مادر انجام می‌دهد، برایتان انجام دهم. بچه بودند و گاهی وقت‌ها از روی شیطنت کارهایی می‌کردند، مخصوصا پسرم، اما من سعی می‌کردم تا جایی که می‌شد خودم حل کنم. اگر نمی‌توانستم، به پدرشان می‌گفتم با آنها حرف بزند.

فرق نگذاشتم

بعد از مدتی لیلا به دنیا می‌آید. شاید خیلی از دور و بری‌ها با خودشان می‌گفتند بگذار بچه ‌خودش به دنیا بیاید، ببینیم باز هم به این بچه‌ها محبت می‌کند؟ اما نیره خانم حواسش بود که بین بچه‌ها فرق نگذارد و موجب حسادت آنها نشود. نیره خانم نفسی تازه می‌کند و ادامه می‌دهد: «وقتی برای وضع حمل به بیمارستان رفته بودم، آقا مهدی از پدرش پرسیده بود بچه پسر است یا دختر؟ پدرش گفته‌ بود آبجی است. آقا مهدی چند آب‌میوه گرفت و به ملاقاتم آمد و با همان زبان کودکانه گفت خیلی خوشحال است که برایش آبجی آورده‌ام. بین بچه‌ها فرق نمی‌گذاشتم. لیلا کوچک‌تر و آنها بزرگ‌تر بودند، برای همین سعی می‌کردم پیش آنها به لیلا زیاد محبت نکنم که خدای‌ناکرده غصه نخورند. مثل بچه‌های خودم بودند و فرقی نداشتند. من که این مسئولیت را انتخاب کرده بودم، باید بیشتر به آنها محبت می‌کردم. البته خداراشکر آنها هم بچه‌های خوبی بودند و اصلا کینه‌ای نبودند. خیلی بچه‌های ساده‌ای بودند و حرف‌شنوی داشتند. سعی کردم همیشه راهنمای آنها باشم. شاید حرف‌هایی را به من بزنند که به پدرشان نمی‌گویند. به‌خصوص پسرم آقا مهدی که الان خودش دو فرزند دارد، باز هم از من مشورت می‌گیرد. قشنگ‌ترین حس این است که مرا مامان صدا می‌کنند و احترامم را نگه می‌دارند.»

حشمت فردوس

رابطه نیره خانم با آقا مهدی و همسر و بچه‌هایش آن‌قدر خوب و صمیمی است که بچه‌ها به شوخی می‌گویند او مثل حشمت فردوس پسردوست است! نیره خانم با خنده می‌گوید: «بچه‌ها سربه‌سرم می‌گذارند، وگرنه دختر و پسر فرقی ندارد. یک بار دخترم لیلا تلفن کرد که مامان می‌آیی برویم بیرون؟ گفتم حال ندارم. بعد از آن آقا مهدی تماس گرفت. گفتم شاید کاری دارد و با او رفتم. در خیابان یک‌دفعه لیلا را دیدیم که با تعجب برایمان دست تکان می‌داد که با من حال نداری بیایی، اما با داداش مهدی می‌آیی؟

یک بار مریض شده بودم. نمی‌دانم کی به آقا مهدی خبر داده بود که سراسیمه خودش را رساند و مرا به دکتر برد و دخترها را خبر کرد. خوشبختانه رابطه خوبی با همدیگر داریم. حتی زمانی که برای‌ پسرم رفته بودم خواستگاری، مثل هر مادر دیگری می‌گفتم برای عروسم این را بخرم و این کار را انجام بدهم، طوری که خانواده عروس تعجب کرده بودند.»

مدیریت پدرانه

در ایجاد این رابطه خوب، پدر خانواده هم بی‌تاثیر نبوده است. نیره خانم اضافه می‌کند: «اول زندگی شوهرم  به من گفت هر چیزی که بین بچه‌ها و تو اختلاف می‌اندازد و شما را ناراحت می‌کند، حذف کن. هر دو حواس‌مان بود. مثلا من به درس و تحصیل بچه‌ها خیلی اهمیت می‌دادم. آقا مهدی پسربچه بود و گاهی بازیگوشی می‌کرد و از زیر درس شانه خالی می‌کرد. یک‌بار یکی از همسایه‌ها پیش همسرم رفت و گفت شما که نیستی، همسرت مهدی را اذیت می‌کند. همسرم اول پیش مهدی رفت و ‌پرسید مامان تو را اذیت می‌کند؟ مهدی گفت: نه، رابطه‌مان خوب است. فقط مامان می‌گوید اول ریاضی‌ات را حل کن، بعد برو توی کوچه بازی کن. همسرم حواسش بود و اگر کسی می‌خواست بین ما تفرقه بیندازد، جلویش را می‌گرفت.»

از زبان دختر

لیلا خانم، کوچک‌ترین فرزند این خانواده، تعریف می‌کند: «برای من به‌عنوان یک زن جالب است که مادرم همیشه سر مزار مادر بچه‌ها می‌رود، از او خاطره تعریف می‌کند و اصلا مشکلی ندارد. بیشتر از این‌که برای من مادری کند، برای آنها مادری می‌کند. در هیچ زمینه‌ای بین ما فرق نمی‌گذارد و خیلی خوب همه را اداره می‌کند. رابطه همسر برادرم با مامان به‌طرز جالبی خوب است. مامان به برادرم خیلی وابسته است و برادرم هم در کارها با او مشورت می‌کند. خداراشکر عروس‌مان که وکیل هم هست، با این موضوع مشکلی ندارد و می‌گوید مامان تصمیم اشتباه نمی‌گیرد. خواهرها هم در کارها با مادر مشورت می‌کنند، درحالی‌که شاید من این‌طوری نباشم. خواهرهای بزرگ‌تر و برادرم خیلی حواس‌شان‌ به من هست. موقع خرید جهیزیه و سیسمونی خواهرم با من می‌آمد. بعضی چیزها را مامان نمی‌خواست بخرد، اما خواهرم می‌خرید. مامان اعتراض می‌کرد که خواهر این مدلی ندیده است. موقع زایمان‌های من، خواهرم با وجود پادرد همراهم بود. مادرم همیشه می‌گوید وصیت می‌کنم نگذار رابطه خواهر و برادری‌ات به هم بخورد. نگذار هیچ‌وقت بین‌تان تفرقه بیفتد.

درباره ی javad

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *