بایگانی برچسب: بازخوانی یک پروند‌‌ه جنایی

من همسر دوم بودم

  نویسنده: زینب خیرخواه ثابت‌قدم براساس سرگذشت: شیوا سوتیتر: با خجالت به پدرم گفتم علیرضا با ماشین زده به جدول و چون بیمه بدنه ندارد، کلی هزینه ماشینش شده. پدرم گفت راضی نیست به او پول بدهد زیباترین دختر شهر «تو زیباترین دختری هستی که من توی عمرم دیدم. جذابی. …

توضیحات بیشتر »

قتل در باران

قتل در باران

اختصاصی مجله روزهای زندگی– قتل در باران – هوا رو به تاریکی می‌رفت و باران که ساعتی پیش شروع شده بود، هر لحظه شدیدتر می‌شد. راننده‌ای فریاد می‌زد: «هفت‌ تیر… هفت تیر…» پریناز که کاملا خیس شده بود، به سمت او رفت. خواست در عقب را باز کند، ولی راننده گفت …

توضیحات بیشتر »

جنایت در جنایت

جنایت در جنایت

اختصاصی مجله روزهای زندگی– جنایت در جنایت-  شب پاورچین پاورچین می‌رفت. گویا به اندازه کافی خستگی در کرده بود، کم‌کم آفتاب بالا آمد و مانند تیغی طلایی سایه‌های دیوار را تراشید. با برخورد اشعه‌های خورشید به صورت حکیم چشمانش را باز کرد. احساس درد شدیدی داشت و غمی تحمل‌ناپذیر. حوادث …

توضیحات بیشتر »

شبح زن سپیدپوش

شبح زن سپیدپوش

اختصاصی مجله روزهای زندگی– شبح زن سپیدپوش- من از زندان نامه می‌نویسم، شاید سرگذشت تلخ من عبرتی برای بقیه شود.با فرهاد در اداره خودمان آشنا شدم. جذابیت ظاهری و شخصیتش مرا جذب کرد. بعد از مدتی با هم صمیمی شدیم و به سینما و رستوران و پیاده‌روی می‌رفتیم. چه روزهایی …

توضیحات بیشتر »

بخت سیاه

بخت سیاه

  اختصاصی مجله روزهای زندگی  – بخت سیاه –  «خانما گل… آقایون گل… تو رو خدا بخرین.» مریم در هوای دم‌کرده و تب‌آلود التماس می‌کرد. دور اتومبیل‌ها می‌چرخید و می‌گفت: «تو رو خدا یه فال بخرین.» ولی اتومبیل‌ها به سرعت عبور می‌کردند و به او اعتنایی نداشتند. بالاخره خسته و …

توضیحات بیشتر »

عشق تجاوز و قتل

عشق تجاوز و قتل

اختصاصی مجله روزهای زندگی – عشق تجاوز و قتل- اشعه‌های خورشید از لابه‌لای درختان سربه‌فلک‌کشیده به زمین می‌تابید. طلا شادی‌کنان از کنار جویباری که آهنگ دلنوازش او را به وجد می‌آورد، گذشت. امتحاناتش را خیلی خوب به پایان رسانده بود و شاد و خرامان به طرف منزل‌شان می‌رفت. معراج، پسر …

توضیحات بیشتر »

بیراهه – قسمت اول

بیراهه

اختصاصی مجله روزهای زندگی – بیراهه – داخل شرکت داشتم کارهایم را جمع‌وجور می‌کردم و آماده رفتن می‌شدم تا به خانه بروم که ناگهان کامران مقابلم سبز شد و گفت: «کجا خانم، با این عجله؟» جا خوردم. از موقعی که توی شرکت استخدام شده بودم این اولین باری بود که …

توضیحات بیشتر »

د‌‌خترکشی!

د‌‌خترکشی!

اختصاصی مجله روزهای زندگی – د‌‌خترکشی! – زن چاد‌‌رش را روی زمین خاکی می‌کشید‌‌ و می‌رفت. گرسنه و خسته بود‌‌. جلوی میوه‌فروشی زانو زد‌‌ و د‌‌اخل جعبه‌های میوه گند‌‌ید‌‌ه چند‌‌تایی را انتخاب کرد‌‌ و د‌‌ر کیسه گذاشت. به طرف نانوایی رفت و ایستاد‌‌ تا نانوایی خلوت شود‌‌، بعد‌‌ با شرمساری …

توضیحات بیشتر »