نویسنده: زینب خیرخواه ثابتقدم براساس سرگذشت: شیوا سوتیتر: با خجالت به پدرم گفتم علیرضا با ماشین زده به جدول و چون بیمه بدنه ندارد، کلی هزینه ماشینش شده. پدرم گفت راضی نیست به او پول بدهد زیباترین دختر شهر «تو زیباترین دختری هستی که من توی عمرم دیدم. جذابی. …
توضیحات بیشتر »شناور
اختصاصی مجله روزهای زندگی – شناور– برای نهمین سالگرد ازدواجمان رعنا را به رستوران شیک و معروفی بردم. پسرم ایلیا خوشحال بود و مدام برای من و مادرش شیرینزبانی میکرد. ایلیا تابستان پنج ساله میشد.رعنا گفت: «امشب خیلی زحمت کشیدی، ولی اصلا لازم نبود ماشین دوستت رو قرض بگیری.» لبخندی …
توضیحات بیشتر »اولین شکوفههای بادام
اختصاصی مجله روزهای زندگی – اولین شکوفههای بادام – از نوجوانی به موسیقی علاقه داشتم برای همین نواختن گیتار را یاد گرفتم. دلم میخواست در یک گروه مشغول شوم، اما پدر و مادرم میخواستند من درس بخوانم. در دوره دبیرستان با ماکان آشنا شدم که برادر دوستم بود و یک گروه …
توضیحات بیشتر »ماندن یا رفتن
اختصاصی مجله روزهای زندگی – ماندن یا رفتن- شب كریسمس سال گذشته مهمان خانه دوستم سوگل بودیم. مادرم هم از ایران آمده و قرار بود با ما به این مهمانی بیاید. البته اولش قرار نبود بیاید. بهانه آورد كه پادرد دارد و نمیتواند مدت طولانی روی كاناپه بنشیند، اما گفتم تنهایی …
توضیحات بیشتر »آن شب بـارانی
اختصاصی مجله روزهای زندگی – آن شب بـارانی – مسیر زندگی همیشه هموار نیست. گاهی سرنوشت تو را به اوج میبرد و گاهی پایین میآیی. این که بتوانی بین این فراز و نشیبها تعادل برقرار کنی، هنر توست. آن شب بارانی بود. من و الهه، همسرم، مهمان دخترخاله الهه بودیم. …
توضیحات بیشتر »بر سر دوراهی
اختصاصی مجله روزهای زندگی -بر سر دوراهی… وقتی برفها آب می شوند – چمدانهایم را آماده کرده بودم. کارهایم را در این چند ماه انجام داده بودم و حالا همهچیز آماده بود تا به فرانکفورت پرواز کرده و زندگی جدیدم را شروع کنم. مادرم که گفت ظهر برای ناهار برویم …
توضیحات بیشتر »