مصاحبه اختصاصی مجله روزهای زندگی – مهدی علیپور: پرویز پرستویی برای من یک اسطوره است
در کنار بازی خوب، صدای خوبی هم دارد. مهدی علیپور هنرمند توانا و خوب کشورمان که به قول خودش بدون پول و با سختی زیاد وارد عرصه بازیگری شده است. او نقشآفرینیهای زیادی داشته و این اواخر هم در نقش یک مامور امنیتی در سریال «سرجوخه» از شبکه سوم سیما بازی کرده است. با این بازیگر گفتوگو کردیم که از نگاهتان میگذرد.
نقش سرگرد و سروان زیاد به شما پیشنهاد میشود. این به دلیل میمیک صورت است یا علاقه خودتان؟
رک و شفاف بخواهم بگویم، درحالحاضر منِ مهدی علیپور در جایگاهی نیستم که انتخاب کنم و بیشتر انتخاب میشوم. صورت مرا میبینند و برای کاراکتری در نظر میگیرند. از سریال «شهرزاد» که یک نظامی آدمفروش بودم تا سریال «صبح آخرین روز» که همچون «سرجوخه» یک مامور اطلاعاتی لباس شخصی بودم.
بههرحال باید خودتان هم این ژانر را دوست داشته باشید. اینگونه نیست؟
بله، انصافا این نقشها را دوست دارم. بر این باور هستم که یکسری افراد در مرزها و مکانهای مختلف و دورافتاده کشورمان با تمام وجود برای امنیت کشورمان در تلاش هستند. این افراد برای من قابل ستایش هستند. شاید این کوچکترین کاری است که از دستم بر میآید، نمایش این تلاش در مدیوم تلویزیون هرچند که من سر سوزنی از توانمندی این افراد را ندارم.
در کودکی همیشه پلیس بودن آرزوی پسر بچههاست. برای شما چطور؟
دقیقا میخواستم در ادامه به این نکته اشاره کنم که من در کودکی همیشه علاقه داشتم پلیس لباس شخصی باشم و این آرزوی کودکی ناخودآگاه در نقشهایم هم تاثیر گذاشته است.
مشکلی ندارید در این نقشها و ژانرها کلیشهای شوید؟
در ابتدا گفتم خودم هنوز در مرحله انتخاب قرار نگرفتهام، اما مثالی بزنم. سید جواد هاشمی در نقش شهید برند شده است. حالا شاید من هم در نقش یک افسر اطلاعاتی برند شوم. من در سریال «دخترم نرگس» نقش مثبت داشتم، اما به کارگردان گفتم اگر دست خودم بود دوست داشتم نقش منفی بازی کنم. به من گفتند نوع میمیک صورتم به نقش مثبت میخورد. این طرز تفکر اشتباه است. چرا برخیها فکر میکنند کسی که صورت مثبتی دارد نمیتواند نقش منفی بازی کند؟ اتفاقا من اگر نقش منفی بازی کنم مخاطب دچار چالش میشود و این جذابتر است.
درست مثل سریـــــــــال «آسپرین» یا «شهرزاد»؟
بله همینطور است. در سریال «آسپرین» من به واسطه ارتباط صمیمانه و عاشقانهای که با همسرم در سریال داشتم انتظار نمیرفت این فرد یعنی فریبرز، نفوذی باشد. من چنین نقشهـــــــــایی را دوست دارم ولی مجابکردن کارگردان برای پذیرفتن من در این نقشها کمی سخت است.
چهرهتان نقشپذیر و در واقع هزار چهره است. قبول دارید؟
بچههای طراحی گریم هم اذعان کردهاند که صورت من هم قابلیت رسیدن به سن پایین و هم سن بالا را دارد. در کار سینمایی «فلامینگو شماره 13» نقش پیرمردی را داشتم و بعد از آن قرار بود در تلهفیلم بهرنگ توفیقی نقش یک پسر 17 ساله را بازی کنم.
صحبت از هزار چهره شد. یاد مهران مدیری افتادم. شما در «حاشیه 2» هم بازی کردید. از این سریال برایمان بگویید.
دوستی دارم به نام محمود خرسند که صدابردار سریالهای مهران مدیری است. ایشان به واسطه ارتباطی که با آقای فرهاد عطریان، دستیار آقای مدیری داشت مرا معرفی کرد و من نقش مشاور و روانشناس زندان را بازی کردم.
چطور شد به سریال «سرجوخه» دعوت شدید؟ کمی از این سریال بگویید.
این همکاری در ادامه همکاری من با آقای معظمی در سریال «خانه امن» اتفاق افتاد که آن هم به واسطه اعتماد آقای معظمی عزیز و معرفی محمد بدرلوی عزیز بود که از قبل افتخار همکاری با او را داشتم. در ابتدا از محتوای نقش اطلاعی نداشتم. وقتی فهمیدم آقای آرش آصفی نقش سرتیم را بازی میکند از این اتفاق خوشحال شدم. اوایل فکر میکردم کاراکتر مهدی زیاد جذاب نیست، اما اواسط کار فهمیدم این نقش را دوست دارم.
از کاراکتر مهدی بفرمایید.
کاراکتر من مهدی که افسر اطلاعاتی بود، دستیارِ یک ابراهیم در سریال بود و در تمام تعقیب، مراقبت و عملیاتها کنار ابراهیم (آرش آصفی) حضور داشت. رسیدن به این نقش برای من که قبلتر در چنین نقشهایی بازی کرده بودم سخت نبود. البته تفاوت عمدهای که داشت این بود که در سریال «سرجوخه» زیاد از سلاح استفاده شد و ممنونم از مشاورین نظامی درجه یک که به ما مشاوره میدادند.
سریال «سرجوخه» راوی قصهای بود که بسیار در زندگی افراد اتفاق افتاده و کمتر به آن پرداخته شده است. نظر شما چیست؟
همانطور که اشاره کردید، این معضلی است که در زندگی قشر جوان رخنه کرده است. شرطبندی و قماربازی از جمله معضلاتی است که در این سریال به آن پرداخته شده است و خیلی خوشحالم که خیلی از بزرگترها و جوانها به خاطر این سریال بیدار شدند.
با توجه به اینکه کاراکتر شما نظامی بود، از نظر جسمی مشکلی برایتان پیش نیامد؟
در این سریال خداراشکر اتفاقی نیفتاد و بچهها مراقب ما بودند، اما در کارهایی مثل «آسپرین» یا «قلاب» و کارهای دیگر آسیب جسمانی دیدم، اما برای باور پذیربودن نقش به استقبال این آسیبها میروم. در بازیگری برای اینکه به نقش برسیم گاهیاوقات باید در بطن کارهای سخت قرار بگیریم تا نتیجه خوب در بیاید.
از «شهرزاد» بگویید.
کاراکتر من مسعودزاده بود. البته در ابتدا قرار بود من نقش دیگری را بازی کنم که به واسطه رفاقتی که با امیرحسین فتحی داشتم از آن آگاه بودم، ولی متاسفانه نظر طراح گریم آن بود که من برای این نقش مناسب نیستم و در ادامه کاراکتر مسعودزاده به من پیشنهاد شد و من پذیرفتم که البته این کاراکتر هم بسیار مفصلتر از آن چیزی بود که به پخش رسید، منتها به دلایلی بخشهای زیادی حذف شد.
چه احساسی داشتید که در سریال «شهرزاد» در کنار استاد جمشید هاشمپور بازی کردید؟
ایشان خیلی عشق هستند. من کنار بزرگمردان تلویزیون و سینما زیاد کار کردم، اما جمشید هاشمپور برای من اسطوره است. تمام لحظات بین پلنها و سکانسها حرف میزدیم و بسیار ماخوذ به حیا بودند.
از دختر گلتان آنیسا بگویید.
آنیسا شش ساله است و من و او رابطه خیلی خوبی داریم. آنیسا بسیار باهوش و پیگیر کارهای من است. یک سکانس عاشقانه در سریال «دخترم نرگس» بود بین من و خانم خدارحمی. آنیسا در کنار مادرش در حال تماشای سریال بود. به آن صحنه که رسید رو به مادرش گفت: «این الان یعنی عاشقش شده؟» مادرش لبخند زد و گفت: «از خودش بپرس.» و بعد آنیسا سوالش را عینا رو به من تکرار کرد. قبل از اینکه من جوابی بدهم، رو به مادرش دوباره گفت: «نه بابا اینا فیلمه. ببین الان اینجا پیش ما نشسته.» در آن زمان آنیسا چهار سال و نیمه بود. خدا را شکر میکنم که همسر و دخترم را دارم و همیشه حامی من بودهاند.
از همسرتان بگویید. چطور با هم آشنا شدید؟
همسر من یک گرافیست، معمار، طراح لباس، نویسنده و در یک کلمه هرچه که در نوع هنر باید وجود داشته باشد، است. ما در کلاسهای بازیگری کارنامه با هم آشنا شدیم و بعد از یک سال با هم ازدواج کردیم. ولی به دلیل حضور آنیسا، همسرم ترجیح دادند در کنار او باشند و برای مدتی از این حرفه فاصله گرفتند. جا دارد که اینجا تشکر کنم از جناب آقای پرویز پرستویی عزیز که مرا به موسسه «کارنامه» معرفی کردند و به من پیشنهاد کردند کار پشت دوربین یعنی صدابرداری را رها کنم و به بازیگری جدیتر فکر کنم. این حمایت عمو پرویز عزیز برای من دو اتفاق مهم زندگیام را رقم زد؛ یک پیدا کردن همسرم و دو به آرزوی دیرینه مادرم رسیدن که همان بازیگری، محبوبیت و شهرت من بود.
شده در زندگی مشترک دعوا یا اختلاف هم داشته باشید؟
زندگی مشترک یعنی کنار هم قرار گرفتن دو نظر و عقیده مختلف در کنار هم در یک سو که در این مسیر قطعا اختلاف نظر هم پیش میآید. به قول دوستی اگر دیدی در زندگی همهچیز گل و بلبل است، بدان یک جای کار میلنگد. یا دارند برای هم نقش بازی میکنند یا یکی از آنها دارد شدیدا در سکوت و ایثار ذوب میشود. در نهایت بله، ما هم بحث و مشاجره داریم، ولی بعد از هر بحثی عاشقانهتر به زندگی مشترکمان برمیگردیم و ادامه میدهیم.
شمــــــا اصالتــــــــا صومعهسرایی هستید و غذاهای استان گیلان هم بسیار در جهان معروف است. از شهرتان و غذاها بگویید.
شکمو نیستم، اما غذاهای گیلانی را خیلی دوست دارم. من متولد شهرستان صومعهسرا هستم و با افتخار میگویم که من یک گیلانی هستم، اما از شش ماهگی به خاطر شغل پدرم به تهران منتقل شدیم. آشپز بسیار خوبی هستم و غذاهای گیلانی را خیلی خوب درست میکنم.
از دوران کودکیتان بگویید.
کلا بچه آرامی بودم. در کلاس شنیداری بودم و خیلی خوب یاد میگرفتم. یک خواهر بزرگتر دارم که وکیل هستند. یک برادر هم داشتم که متاسفانه برادرم و پدر و مادرم فوت شدهاند.
چه آرزویی دارید؟
همیشه از همان کودکی دوست داشتم در جایگاهی قرار بگیرم که بتوانم برای مردم و کشورم مفید باشم. همیشه باور داشتم انسانها میتوانند به واسطه سیاستمدار بودن، ورزشکار بودن یا هنرمند بودن مشهور باشند، اما این شرط محبوبیت نیست. امیدوارم خدا مرا در این مسیر یاری کند و من در بین مردم عزیزم محبوب باشم.
در پایان نظرتان را بفرمایید.
موسســـــه فرهنگـــــــــــی – هنری «کارنامه»: خانه من است و در آنجا اتفاقات بسیار جذاب و شیرینی برای من رقم خورده است.
پرویــــــــــــز پرستویــــــی: میگویند سرنوشت آدمها در زندگیشان از قبل نوشته شده، اما من به جرات میتوانم بگویم که بخش بسیار مهمی از زندگی من به واسطه پرویز پرستویی رقم خورده و من تا آخر عمـــرم مدیــــــــون ایشان هستم، بزرگمرد، درجــــــــه یک، نازنین و استاد به معنی واقعی.
آنیسا: عشقم، عمرم.
سرجوخه: سریال بسیار جذاب و دوستداشتنی. امیدوارم از این سریالها بیشتر ساخته شود.
استاد فتحی: انسان باسواد، با روحی بسیار بزرگ و بسیار درجه یک و نازنین.
رضا عطاران: استاد عطاران را دوست دارم و علاقه دارم یک روز با این مرد عزیز کار کنم و کارهای ایشان را خیلی دنبال میکنم.
روزهای زندگی: برای آقای مهدی علیپور و خانواده محترمشان سلامتــــــــی و موفقیت روزافزون آرزومندیم.
از: مینا پیروزیان- حامی کوماهی