آخرین نوشته ها

پرواز

پرواز

اختصاصی مجله روزهای زندگی – پرواز-  کارت پستال زیبایی را که خواهرم به مناسبت نوروز برایم فرستاده باز می‌کنم و جملاتی را که نوشته، می‌خوانم: «و انتهای این قصه سرد و سفید همیشه سبز خواهد بود… تا رسیدن سال نو تنها یک سلام خورشید باقی است. نوروزت پیروز.» از هیجان …

توضیحات بیشتر »

این دختر قانع نمی‏ شود

دختر

اختصاصی مجله روزهای زندگی  -این دختر قانع نمی‏ شود –  مهسا پیام داد که حالش خیلی بد است. به او وقت دادم تا یک ساعت حرف بزنیم و یاد بگیرد چطور حالش را خوش کند. اگر دردی که داریم جسمی نباشد، می‏توانیم درمانش کنیم به شرطی که طالب درمان باشیم …

توضیحات بیشتر »

بخت سیاه

بخت سیاه

  اختصاصی مجله روزهای زندگی  – بخت سیاه –  «خانما گل… آقایون گل… تو رو خدا بخرین.» مریم در هوای دم‌کرده و تب‌آلود التماس می‌کرد. دور اتومبیل‌ها می‌چرخید و می‌گفت: «تو رو خدا یه فال بخرین.» ولی اتومبیل‌ها به سرعت عبور می‌کردند و به او اعتنایی نداشتند. بالاخره خسته و …

توضیحات بیشتر »

در انتظار آینده‌ای بدون تنهایی

تنهایی

  اختصاصی مجله روزهای زندگی – در انتظار آینده‌ای بدون تنهایی- حالا دیگر بعد از سال‌ها نمی‌توانم پدرم را قضاوت کنم. نمی‌دانم روزگار باعث شده پخته‌تر شوم یا کرخت و بی‌احساس، ولی می‌دانم تا آخر عمرم نمی‌توانم آن شب را فراموش کنم. شبی که پدرم رفت اتاق مادرم، چند دقیقه‌ای …

توضیحات بیشتر »

با کدام خواستگار ازدواج کنم؟

خواستگار

  اختصاصی مجله روزهای زندگی – با کدام خواستگار ازدواج کنم؟ – خانمی سی ساله با تحصیلات فوق‌لیسانس به نام سوسن با ظاهری کاملا مرتب وارد اتاق مشاوره شد. پس از سلام و احوال‌پرسی علت مراجعه‌اش را این‌گونه بازگو کرد:مدتی است تصمیم گرفته‌ام ازدواج کنم برای همین به خواستگارانم توجه …

توضیحات بیشتر »

پیر خراباتی

پیر خراباتی

اختصاصی مجله روزهای زندگی – پیر خراباتی- وقتی مهمان‏ها رفتند، زود رفتم از زیرسیگاری یک سیگار نیمه‌سوخته برداشتم و چپاندم توی جیبم. یکی از لیوان‏ها کمی مشروب داشت. آن را سر کشیدم و به حیاط خزیدم و پشت درخت‏ها سیگار را روشن کردم. پسری هشت ساله بودم که هر وقت …

توضیحات بیشتر »

خوب‏ها بد نمی‏ شوند

کوچه جوانمرد‌‌ها

اختصاصی مجله روزهای زندگی – خوب‏ها بد نمی‏ شوند- از برادرم پول خواستم. مشغول جابه‏ جا کردن وسایل روی میزش شد و گفت: «شرمنده. ندارم.» اصرار کردم: «داری. بده بهت پس می‏دم.» گفت: «نمی‏خوام منت بذارم، ولی تا حالا چندبار بهت قرض دادم. هر بار گفتی پس می‏دم. هیچ‏بار هم …

توضیحات بیشتر »

به شیرینی دوستی

به شیرینی دوستی

  اختصاصی مجله روزهای زندگی – به شیرینی دوستی – انگار همین دیروز بود که آمدیم خانه جدید و کم‌کم توی محل جا افتادیم. ولی حالا آقای نقوی زنگ زده بود به مادر و گفته بود سر سال شده و مادر می‌خواهد بماند یا برود. آن روز وقتی از مدرسه …

توضیحات بیشتر »

خوشبختی من

پدر پیرم

اختصاصی مجله روزهای زندگی – خوشبختی من –  فکر می‌کردم خواب می‌بینم که تلفن زنگ می‌زند. آن‌قدر خسته بودم که حتی نمی‌توانستم دستم را دراز کنم و گوشی تلفن را از روی میز کنار تخت بردارم. یادم آمد آن روز در شرکت چندتا جلسه داشتیم و بعد هم که آمده …

توضیحات بیشتر »

کنجکاوی کودکان درباره خدا

کنجکاوی کودکان درباره خدا

اختصاصی مجله روزهای زندگی – کنجکاوی کودکان درباره خدا – خانم جوان بیست‌ونه ساله‌ای به نام مریم همراه دختر پنج ساله‌اش رها وارد اتاق مشاوره شدند. پس از سلام و احوال‌پرسی صمیمی با مادر و دختر، ظرف شکلات را جلوی رها گرفتم و از او خواستم هر تعداد که دوست …

توضیحات بیشتر »