اختصاصی مجله روزهای زندگی– ماهیهای حوض – گفتم: «از قدیم گفتن خواستن توانسته. من میخواستم رشته دلخواهم قبول بشم، اما نشد.» خاله مرجان گفت: «گیریم شکست خوردی، اما دنیا به آخر نرسیده. شکست گاهی مقدمهای برای پیروزیه.» آهی کشیدم و گفتم: «شما روانشناسها این حرفها رو میزنین تا مردم …
توضیحات بیشتر »فاطمه گودرزی خانوادهای عجین با هنر و سینما
اختصاصی مجله روزهای زندگی– فاطمه گودرزی خانوادهای کاملا هنری دارد. این هنرپیشه مطرح سینمای ایران همسر عبدا… گنجی، کارگردان سینماست. پسر او پویان هم بازیگر سینما محسوب میشود و بهطور رسمی کارهای هنری انجام میدهد. در واقع باید گفت خانواده گنجی و گودرزی کاملا هنری و سینمایی هستند و در …
توضیحات بیشتر »نفسهای خاموش
اختصاصی مجله روزهای زندگی – نفسهای خاموش – سالی که طاعون آمد، به خواست خودم از بیمارستان مرکزی استان به منطقه ای در مرز منتقل شدم. چند جعبه از انواع داروها تحویل گرفتم و با درشکه دولتی عازم شدم. من درس طب اروپایی خوانده بودم. به طب سنتی هم آشنایی …
توضیحات بیشتر »شناور
اختصاصی مجله روزهای زندگی – شناور– برای نهمین سالگرد ازدواجمان رعنا را به رستوران شیک و معروفی بردم. پسرم ایلیا خوشحال بود و مدام برای من و مادرش شیرینزبانی میکرد. ایلیا تابستان پنج ساله میشد.رعنا گفت: «امشب خیلی زحمت کشیدی، ولی اصلا لازم نبود ماشین دوستت رو قرض بگیری.» لبخندی …
توضیحات بیشتر »زندگی کف خیابان
اختصاصی مجله روزهای زندگی – زندگی کف خیابان – مهرسا هستم، بیستوهشت سال دارم. پنج فرزند هستیم و من دختر بزرگ خانواده هستم. پدرم مغازه لوازم یدکی ماشین داشت و مادرم کارمند یک سازمان نیمهدولتی بود. تا جایی که یادم میآید زندگی پرتنشی داشتیم. در روزهایی که به حمایت و …
توضیحات بیشتر »زن اغواگر و طعمههایش
اختصاصی مجله روزهای زندگی – زن اغواگر و طعمههایش – غفور با خستگی و کسالت بیدار شد. به ساعت نگاه کرد. داشت دیرش میشد. سریع لباس سربازی اش را پوشید و خواست از خانه برود. مادرش گفت: «یه چیزی بخور بعد برو.» غفور پوتینش را پوشید و گفت: «دیرم …
توضیحات بیشتر »عشق معجزه میکند
اختصاصی مجله روزهای زندگی – عشق معجزه میکند- سه سال رفته بودم خواستگاری مریم و هربار پدرش مخالفت کرده بود. پدرم مرد خوشنامی نبود و پدر مریم معتمد محل و مردم بود. از وقتی چشم باز کرده بودم مریم را دیده بودم که همسایهمان بود و دوست صمیمی خواهرم …
توضیحات بیشتر »روزی که بزرگ شدم
اختصاصی مجله روزهای زندگی – روزی که بزرگ شدم- باز هم فریاد پدرم و کلمات توذوقزن او دلم را لرزاند. هر وقت دعوایم میکرد، دست و پایم را گم میکردم. بیرون از خانه هم پسری ترسو و بی اعتمادبه نفس بودم. همه میتوانستند اذیتم کنند و اشکم را در …
توضیحات بیشتر »جایی گوشه قلبم هنوز روشن است
اختصاصی مجله روزهای زندگی – جایی گوشه قلبم هنوز روشن است- تقی که رفت میدانستم دیگر نمیتوانم ادامه بدهم، ولی باید سایه سر بچهها میبودم و نمیگذاشتم رفتنش کمرم را خم کند. سالها بود مواد مصرف میکرد، بارها با کمک برادرش اسماعیل او را بردیم کمپ، ولی نتوانست ترک کند. …
توضیحات بیشتر »دزدی درقامت دوست
اختصاصی مجله روزهای زندگی –دزدی درقامت دوست – آنقدر برای پیدا کردن کار این در و آن در زده بودم که خسته شده بودم و همهچیز را رها کرده بودم. موسیقی خوانده بودم با این امید که روزی بتوانم شاگردان زیادی تربیت کنم و آرزویم این بود که موسیقی …
توضیحات بیشتر »