بایگانی ماهانه: بهمن 1400

الهه رضایی: از مادرم بابت فداکاری‌هایش تشکر می‌کنم

الهه رضایی

  گفتگوی اختصاصی مجله روزهای زندگی با الهه رضایی به مناسب روز تولد و روز مادر ۱۲ بهمن ۱۳۴۳، روز تولد فردی است که خاطرات خوبی را در کارهایش برای ما به یادگار گذاشته است. هر وقت صحبت از او می‌شود همه به نیکی و خوشی و روزگار خوب از …

توضیحات بیشتر »

بیست سالگی

بیست سالگی

  اختصاصی مجله روزهای زندگی – بیست سالگی -پدرم یک شب توی خواب سکته کرد و حتی به بیمارستان نرسید و تمام کرد. مادرم یک‌دفعه پیر شد. می‌دیدم که روزبه‌روز خمیده‌تر و رنگ‌پریده‌تر می‌شود و چین‌های پیشانی‌اش عمیق‌تر می‌شوند. موهایش حالا بیشتر به سفیدی می‌زد تا سیاهی. اوایل می‌خواستم هم‌صحبتش …

توضیحات بیشتر »

ساختمان گلها

ساختمان گلها

  اختصاصی مجله روزهای زندگی  – ساختمان گلها – در حیاطِ رو به باغچه را که باز کردم غنچه‌های رنگارنگ گل‌های محمدی به رویم لبخند ‌زدند و با دیدن‌شان شادابی و نیروی عجیبی ‌گرفتم. از پله‌ها پایین آمدم و روی صندلی‌های فلزی شبکه‌ای نشستم. از دیوار کوتاه خانه ما ساختمان‌های …

توضیحات بیشتر »

من گم شده ‏ام، دنبالم نیایید

گم شده ام

اختصاصی مجله روزهای زندگی – من گم شده ‏ام، دنبالم نیایید –  دو سال بود به زادگاهم و به دیدن والدینم نرفته بودم. قبلا هم پیش آمده بود که از شهرم دور شوم، ولی هربار بیشتر از دو – سه ماه طول نکشیده بود. وقتی به خانه برمی‏گشتم، برای همه …

توضیحات بیشتر »

حرف‌هایم به گوش خدا رسید

خدا

اختصاصی مجله روزهای زندگی – حرف‌هایم به گوش خدا رسید – انگار پدرم می‏دانست زمان مرگش نزدیک شده. اصرار می‏کرد اموالش را به نامم کند. قبول نکردم و این کار را شوم دانستم. پدرم عشق من بود. تصور نبودنش عذاب الیم بود. خیلی مراقب سلامتش بودم. دکتر گفته بود تا …

توضیحات بیشتر »

عمر کوتاه خوشبختی

ازدواج

  اختصاصی مجله روزهای زندگی – عمر کوتاه خوشبختی – از نظر من مادر همیشه داشت غر می‌زد، حتی وقت‌هایی که رنگش به‌خاطر سردردهای عصبی‌اش می‌پرید و نمی‌توانست بایستد. همه اینها از نظر من به‌ خاطر این بود که بتواند جلوی مرا بگیرد. گاهی هم فکر می‌کردم تنها راهی است …

توضیحات بیشتر »

در دل آتش

جواهرات

اختصاصی مجله روزهای زندگی – در دل آتش-  حس می‌کردم قلبم توی شریان‌هایم می‌کوبد. صدایی که توی سرم بود مثل صدای انفجاری بود که دم به دم اتفاق می‌افتاد و صورتم چنان داغ بود که حس می‌کردم چند دقیقه دیگر ذوب می‌شود. دست‌هایم می‌سوختند و پوستم انگار شل شده بود. …

توضیحات بیشتر »

سایه سیاه گذشته

باران

اختصاصی مجله روزهای زندگی – سایه سیاه گذشته –  از کمپ که آمدم بیرون پدرم از دنیا رفته بود. به من نگفته بودند چون از نظر خانواده‌ام من هیچ احساسی به کسی نداشتم و چیزی جز مواد برایم مهم نبود. این حرف‌ها برایم آزاردهنده بودند، ولی تصمیم گرفته بودم جز …

توضیحات بیشتر »

عشق به شهرت بدنامم کرد

شهرت

اختصاصی مجله روزهای زندگی – عشق به شهرت بدنامم کرد – شرط کرده بودم که اگر مرا به کلاس بازیگری نفرستند، از خانه خواهم رفت. پدرم گفته بود تهدید توخالی است چون مطمئن بود جایی برای رفتن نداشتم، اما اشتباه می‏کرد. نوید مرا دلگرم کرده بود که خودش کمکم خواهد …

توضیحات بیشتر »

انتقام گربه‏ ها

انتقام گربه‏ ها

اختصاصی مجله روزهای زندگی – انتقام گربه‏ ها – بچه بودم. تابستان بود. هوای داغ و بیکاری شبانه‏ روزی حوصله ‏ام را سر برده بود. در روزهای بلند تابستان کلی وقت آزاد داشتم که اگر برنامه ‏ای برای خودم نمی‏چیدم، کارم خمیازه بود و بس. در حیاط کنار حوض نشسته بودم. …

توضیحات بیشتر »