• روسیه و چین به دنبال ساخت نیروگاه هسته ای در ماه!

     یوری بوریسف رئیس آژانس فضایی فدرال روسیه روز سه شنبه در یکی از نشست های جشنواره جهانی جوانان در سیر…

  • هنوز ازدواج نکرده ام

    نویسنده: آرین سلطانی براساس سرگذشت: سپهر  سال‌ها گذشت. من می‌رفتم و می‌آمدم، اما نسبت به زندگی هیچ ح…

  • من همسر دوم بودم

      نویسنده: زینب خیرخواه ثابت‌قدم براساس سرگذشت: شیوا سوتیتر: با خجالت به پدرم گفتم علیرضا با ما…

  • بیشتر بدانیم

      غزل صوفی نفخ معده را بدون نسخه درمان کنید نفخ یک مشکل گوارشی رایج است که خیلی‌ها آن را تجربه …

  • یک فنجان سلامتی

      نویسنده: فاطمه شهماری از هر پنج نفر بالای50 سال، یک نفر شکستگی ناشی از پوکی استخوان را تجربه …

آخرین نوشته ها

نفس‏های خاموش

نفس‏های خاموش

اختصاصی مجله روزهای زندگی – نفس‏های خاموش – سالی که طاعون آمد، به خواست خودم از بیمارستان مرکزی استان به منطقه ‏ای در مرز منتقل شدم. چند جعبه از انواع داروها تحویل گرفتم و با درشکه دولتی عازم شدم. من درس طب اروپایی خوانده بودم. به طب سنتی هم آشنایی …

توضیحات بیشتر »

شناور

شناور

اختصاصی مجله روزهای زندگی – شناور– برای نهمین سالگرد ازدواج‌مان رعنا را به رستوران شیک و معروفی بردم. پسرم ایلیا خوشحال بود و مدام برای من و مادرش شیرین‌زبانی می‌کرد. ایلیا تابستان پنج ساله می‌شد.رعنا گفت: «امشب خیلی زحمت کشیدی، ولی اصلا لازم نبود ماشین دوستت رو قرض بگیری.» لبخندی …

توضیحات بیشتر »

زندگی کف خیابان

زندگی کف خیابان

اختصاصی مجله روزهای زندگی – زندگی کف خیابان – مهرسا هستم، بیست‌وهشت سال دارم. پنج فرزند هستیم و من دختر بزرگ خانواده هستم. پدرم مغازه لوازم یدکی ماشین داشت و مادرم کارمند یک سازمان نیمه‌دولتی بود. تا جایی که یادم می‌آید زندگی پرتنشی داشتیم. در روزهایی که به حمایت و …

توضیحات بیشتر »

زن اغواگر و طعمه‌هایش

زن اغواگر و طعمه‌هایش

  اختصاصی مجله روزهای زندگی – زن اغواگر و طعمه‌هایش – غفور با خستگی و کسالت بیدار شد. به ساعت نگاه کرد. داشت دیرش می‏شد. سریع لباس سربازی‏ اش را پوشید و خواست از خانه برود. مادرش گفت: «یه چیزی بخور بعد برو.» غفور پوتینش را پوشید و گفت: «دیرم …

توضیحات بیشتر »

عشق معجزه می‌کند

عشق معجزه می‌کند

  اختصاصی مجله روزهای زندگی – عشق معجزه می‌کند- سه سال رفته بودم خواستگاری مریم و هربار پدرش مخالفت کرده بود. پدرم مرد خوش‌نامی نبود و پدر مریم معتمد محل و مردم بود. از وقتی چشم باز کرده بودم مریم را دیده بودم که همسایه‌مان بود و دوست صمیمی خواهرم …

توضیحات بیشتر »

روزی که بزرگ شدم

روزی که بزرگ شدم

  اختصاصی مجله روزهای زندگی – روزی که بزرگ شدم- باز هم فریاد پدرم و کلمات توذوق‏زن او دلم را لرزاند. هر وقت دعوایم می‏کرد، دست و پایم را گم می‏کردم. بیرون از خانه هم پسری ترسو و بی‏ اعتمادبه ‏نفس بودم. همه می‏توانستند اذیتم کنند و اشکم را در …

توضیحات بیشتر »

جایی گوشه قلبم هنوز روشن است

جایی گوشه قلبم هنوز روشن است

اختصاصی مجله روزهای زندگی – جایی گوشه قلبم هنوز روشن است- تقی که رفت می‌دانستم دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم، ولی باید سایه سر بچه‌ها می‌بودم و نمی‌گذاشتم رفتنش کمرم را خم کند. سال‌ها بود مواد مصرف می‌کرد، بارها با کمک برادرش اسماعیل او را بردیم کمپ، ولی نتوانست ترک کند. …

توضیحات بیشتر »

زندگی روی ابرها

زندگی روی ابرها

اختصاصی مجله روزهای زندگی – زندگی روی ابرها – زندگی روی ابرها- این‌که پدرم قبل از تولد من غرق شده و دریا حتی جسدش را هم پس نداده بود باعث نشده بود من مثل برادرم از دریا بیزار باشم. ما ساحل‌نشین بودیم و روزی‌مان را دریا می‌داد. این را ناخدا …

توضیحات بیشتر »

دزدی درقامت دوست

دزدی

  اختصاصی مجله روزهای زندگی –دزدی درقامت دوست – آن‌قدر برای پیدا کردن کار این در و آن در زده بودم که خسته شده بودم و همه‌چیز را رها کرده بودم. موسیقی خوانده بودم با این امید که روزی بتوانم شاگردان زیادی تربیت کنم و آرزویم این بود که موسیقی …

توضیحات بیشتر »

عشق آزادم کرد

عشق

اختصاصی مجله روزهای زندگی – عشق آزادم کرد – مادرم و همه می‏گویند تا دوم دبیرستان بچه درس‌خوان و باادبی بودم. خودم هم یادم هست که درسم در دوم دبیرستان خراب شد، طوری که منی که تا سال قبل شاگرد ممتاز و سرگروه بودم و به چند شاگرد تنبل هم …

توضیحات بیشتر »
قتل در باران

قتل در باران

سرزمین رویایی

سرزمین رویایی

توبه گرگ

توبه گرگ