اختصاصی مجله روزهای زندگی – سرنوشت تکراری یک زن- مونا سیوپنج ساله و مشاور پوست و مو است. کارش هم خوب است. امروز تقریبا آرامش دارد. برای آیندهاش موضوعی پیش آمده به همین دلیل وقت مشاوره گرفت. وقتی تلفن کرد، پرسید: «منو یادتون هست؟ سه سال پیش بهم مشاوره …
توضیحات بیشتر »روسیه و چین به دنبال ساخت نیروگاه هسته ای در ماه!
یوری بوریسف رئیس آژانس فضایی فدرال روسیه روز سه شنبه در یکی از نشست های جشنواره جهانی جوانان در سیر…
هنوز ازدواج نکرده ام
نویسنده: آرین سلطانی براساس سرگذشت: سپهر سالها گذشت. من میرفتم و میآمدم، اما نسبت به زندگی هیچ ح…
من همسر دوم بودم
نویسنده: زینب خیرخواه ثابتقدم براساس سرگذشت: شیوا سوتیتر: با خجالت به پدرم گفتم علیرضا با ما…
بیشتر بدانیم
غزل صوفی نفخ معده را بدون نسخه درمان کنید نفخ یک مشکل گوارشی رایج است که خیلیها آن را تجربه …
یک فنجان سلامتی
نویسنده: فاطمه شهماری از هر پنج نفر بالای50 سال، یک نفر شکستگی ناشی از پوکی استخوان را تجربه …
پژمان جمشیدی دروازه سینما را فتح کرد
پژمان جمشیدی قطعا در سینما آدم موفق تری نسبت به فوتبال است هر چند او در فوتبال نیز هم ملی پوش بود هم…
هوش مصنوعی ترسناک
هوش مصنوعی در حال تغییر شکل دادن به دنیاست . برخی کارشناسان می گویند تا بیست سال آینده در حدود 60 در…
نامادری مهربان ( زیر پوست شهر )
نویسنده: فاطمه شعبانی نامادریها معمولا حتی در قصهها هم نامهربان هستند و بچههای شوهرشان را …
قتل در باران
اختصاصی مجله روزهای زندگی– قتل در باران – هوا رو به تاریکی میرفت و باران که ساعتی پیش ش…
سرزمین رویایی
اختصاصی مجله روزهای زندگی– سرزمین رویایی– اولین خاطره دورم شبی بود که گرگ به روستا زد. ش…
آخرین نوشته ها
دنیا یادش برود،خدا یادش هست
اختصاصی مجله روزهای زندگی – دنیا یادش برود،خدا یادش هست – کربلایی سینی صبحانه ام را روی میزم گذاشت. جرعه ای چای خوردم و درحالیکه قند را توی دهانم آب میکردم، پرسیدم: «مگه کار نداری که واستادی منو نگاه میکنی؟» گفت: «اینجا که بزنم به تخته کار زیاده. از پنج …
توضیحات بیشتر »پل های شکسته
اختصاصی مجله روزهای زندگی – پل های شکسته – رابطه سختترین قسمت زندگی آدمهاست. آشناییها آخرشان معلوم نیست. پایان گاهی از همان اول شروع میشود، گاهی هم گم میشود. در بیستودو سالگی دور و برم شلوغ بود و نگران بودم اگر نتوانم روابطم را كنترل كنم چه میشود. نكند آسیب …
توضیحات بیشتر »ماندن یا رفتن
اختصاصی مجله روزهای زندگی – ماندن یا رفتن- شب كریسمس سال گذشته مهمان خانه دوستم سوگل بودیم. مادرم هم از ایران آمده و قرار بود با ما به این مهمانی بیاید. البته اولش قرار نبود بیاید. بهانه آورد كه پادرد دارد و نمیتواند مدت طولانی روی كاناپه بنشیند، اما گفتم تنهایی …
توضیحات بیشتر »کولهبار تجربههای تلخ
اختصاصی مجله روزهای زندگی – کولهبار تجربههای تلخ – دختری زیبا با اندامی ظریف و چهرهای که ترس و نگرانی عمیقی در آن موج میزد وارد اتاق شد و با صدایی آرام و نازک سلام کرد. من هم طبق معمول با لبخند سلام و احوالپرسی گرمی با او داشتم. …
توضیحات بیشتر »نیرنگ رفیق شفیق
اختصاصی مجله روزهای زندگی – نیرنگ رفیق شفیق – بعداز مرگ ناراحت کننده پدرم به آزادیهایی رسیدم. پانزده ساله بودم، ولی جثه ام درشت بود برای همین وقتی سوار موتور پدرم میشدم، پلیسها فکر نمیکردند بچهام و گواهینامه ندارم. نوجوان شروری نبودم. سرم به کارم بود. پیک شرکت بزرگی بودم. …
توضیحات بیشتر »راهکارهای درمـان کودک خجـالتی
اختصاصی مجله روزهای زندگی – راهکارهای درمـان کودک خجـالتی– خانم جوانی به نام میترا به همراه دختر زیبای پنج سالهاش نورا وارد اتاق مشاوره شدند. پس از سلام و احوالپرسی صمیمی با مادر و دختر، طبق معمول ظرف شکلات را جلوی نورا گرفتم و از او خواستم هر تعداد که …
توضیحات بیشتر »راز خـانه خرابکن
اختصاصی مجله روزهای زندگی – راز خـانه خرابکن- از نظر من دایی شهرام باحالترین آدم دنیا بود. بیشتر از هر کسی که میشناختم مهربان و خندهرو بود و وقتی میآمد خانهمان از خوشحالی بال درمیآوردم. وقتی بچه بودم نمیفهمیدم چرا وقتی دایی میآید پدرم اخم میکند و میرود طبقه بالا …
توضیحات بیشتر »خانهای گرم و روشن
اختصاصی مجله روزهای زندگی – خانهای گرم و روشن – چنان از صدای در از جا پریدم که قلبم انگار به دیواره سینهام میکوبید. ساعت مچیام دستم بود. نگاهش کردم. دو نیمهشب بود و کسی که پشت در بود هم زنگ خانه را میزد و هم به در میکوبید. مادر …
توضیحات بیشتر »دلم آتش گرفته بود…
اختصاصی مجله روزهای زندگی – دلم آتش گرفته بود…- پدرم هیچوقت نفهمید با اعتیادش چه بلایی سر ما آورد. مادر مجبور بود در خانههای مردم کار کند. من هم مجبور شدم درسم را رها کنم تا مراقب بچهها باشم. آرزوی پوشیدن لباس نو به دلمان مانده بود. چیزی که هرگز …
توضیحات بیشتر »