اختصاصی مجله روزهای زندگی– خدمتی به عشق – همه بچه های محله از آقای همتی میترسیدیم. بچه ها میگفتند آدمکش است و دیده اند که در خانه اش تفنگ و هفتتیر دارد. همیشه لبخند مرموزی روی لبش بود. لفظ قلم حرف میزد و انگشترهای درشتش از او موجودی ترسناک ساخته …
توضیحات بیشتر »جنایت در جنایت
اختصاصی مجله روزهای زندگی– جنایت در جنایت- شب پاورچین پاورچین میرفت. گویا به اندازه کافی خستگی در کرده بود، کمکم آفتاب بالا آمد و مانند تیغی طلایی سایههای دیوار را تراشید. با برخورد اشعههای خورشید به صورت حکیم چشمانش را باز کرد. احساس درد شدیدی داشت و غمی تحملناپذیر. حوادث …
توضیحات بیشتر »جای تو گوشهای از قلب ماست
اختصاصی مجله روزهای زندگی– جای تو گوشهای از قلب ماست- میدانستم مادر دیگر هیچکدام ما را نمیشناسد. حتی پدرم را که آنهمه به هم علاقه داشتند. وقت ملاقات فقط نیم ساعت بود. آن هم به خاطر دکتر حنایی که دوست پدرم بود و اجازه داده بود هر کدام جدا جدا …
توضیحات بیشتر »حیف که دیر فهمیدم
اختصاصی مجله روزهای زندگی– حیف که دیر فهمیدم – مادر از طبقه پایین فریاد زد: «هنوز حاضر نشدید؟ همینجوری لفتش بدید دیگه نمیریم.» به سحر گفتم: «بجنب دیگه. میدونی که بدش میاد دیر برسه.» خودم هم از سحر عصبانی بودم. با عمران قرار گذاشته بودم که جلوی در تالار ببینمش، …
توضیحات بیشتر »گفتوگوی اختصاصی با محیا دهقانی: شبیه نجلا نیستم!
اختصاصی مجله روزهای زندگی– محیا دهقانی متولد ۲۴ دی ۱۳۷۰ در تهران و فارغالتحصیل رشته بازیگری است. کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دارد و مدرک آزاد بازیگری خود را از کلاسهای داریوش ارجمند دریافت کرده است. اولین بازی سینمایی او در فیلم «شیار ۱۴۳» به کارگردانی نرگس آبیار بوده و سریال …
توضیحات بیشتر »زندگیام را خراب کردهام
اختصاصی مجله روزهای زندگی– زندگیام را خراب کردهام – آوا، خانم سی سالهای بود که با هیجان وارد اتاق شد. چهرهاش برایم آشنا به نظر میرسید. قبل از اینکه سوالی کنم، با حالتی خاص گفت:چند سال قبل به شما مراجعه کردم. نمیدانم مرا به یاد دارید یا نه؟ با شوهرم …
توضیحات بیشتر »قلب سیاه
اختصاصی مجله روزهای زندگی– قلب سیاه – ایمان افتاده بود زمین و تکان نمیخورد. تمام تنم درد میکرد و مدام فکر میکردم چه اتفاقی افتاده، ولی یادم نمیآمد. دوروبرم را تار میدیدم و هرقدر سعی میکردم بلند شوم نمیتوانستم. همهجا تاریک بود. من سعی میکردم فریاد بزنم و کمک بخواهم، …
توضیحات بیشتر »شبح زن سپیدپوش
اختصاصی مجله روزهای زندگی– شبح زن سپیدپوش- من از زندان نامه مینویسم، شاید سرگذشت تلخ من عبرتی برای بقیه شود.با فرهاد در اداره خودمان آشنا شدم. جذابیت ظاهری و شخصیتش مرا جذب کرد. بعد از مدتی با هم صمیمی شدیم و به سینما و رستوران و پیادهروی میرفتیم. چه روزهایی …
توضیحات بیشتر »جان منی جایی نرو!
اختصاصی مجله روزهای زندگی– جان منی جایی نرو!- ساناز پیام داد وقت مشاوره سه نفره میخواهد که برای روزهای شنبه یا یکشنبه باشد چون شوهرش قاسم ساکن کاناداست و در این دو روز تعطیل است. ساناز ساکن ایران است و منتظر است ویزایش آماده شود. میگفت سر این موضوع و …
توضیحات بیشتر »یک خواب شیطانی
اختصاصی مجله روزهای زندگی– یک خواب شیطانی– همینکه وارد خانه شدم، عربده کشیدم: «مگه نگفته بودم کسی حق نداره بره آشپزخونه؟» در اتاق پدر و مادرم را با لگد باز کردم. هر دو روی زمین نشسته بودند. با ترس و نگرانی نگاهم کردند. دلم نسوخت. انگشت اشارهام را با …
توضیحات بیشتر »